معرفی کتاب

کتابخانه عمومی آرا

معرفی کتاب

کتابخانه عمومی آرا

معرفی کتاب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابانظر» ثبت شده است

کتاب خاطرات بابانظر حاصل گفت‌وشنود سی و شش ساعته سیدحسین بیضایی با محمدحسن نظرنژاد است. همه مصاحبه‌ها در سال هفتادوچهار و اوایل هفتادوپنج ضبط ویدیویی شده که از سرنوشت این فیلم‌ها خبری در دست نیست. کلمه‌ها و جمله‌های این مصاحبه‌ها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمدند و ماندند.

شاید محمدحسن نظر نژاد در میان همه کسانی که جنگ هشت ساله را تجربه کرده‌اند یک استثنا باشد. او برای اولین بار سال پنجاه و هشت به کردستان رفت تا آتشی که دست غریبه‌ها آن را روشن کرده بود، خاموش کند. هفده سال بعد یعنی در سال ۱۳۷۵ برای آخرین بار به کردستان رفت تا آغاز و پایان دفتر زندگی‌اش در کوه‌ها و قله‌ها نوشته شود. آن روزها او یک داوطلب ساده اما نترس و فهیم بود. در سال‌های جنگ او به قائم‌مقامی فرماندهی لشکر هم رسید. جنگ، محمدحسن نظرنژاد را بابانظر کرد. مانند پدری سایه‌اش روی سنگرها و خاکریزها بود و خراسانی‌ها طعم شجاعت و تدبیر او را در شب‌ها و روزهای عملیات برای همیشه در کام دل‌شان نگه خواهند داشت. بابانظر بیش از صدوچهل ماه در مناطق جنگی بود. در بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینه‌اش شکافت، گازهای شیمیایی به ریه‌هایش رسید و وقتی جنگ تمام شد، صدوشصت ترکش به بدن او خورده بود که تنها پنجاه و هفت ترکش از سر تا پایش بیرون زد اما صدوسه ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود، به یادگار ماند. در سال هفتادوپنج محمدحسن به عنوان مسؤول عملیات لشکر پنج نصر خراسان راهی کردستان می‌شود تا از واحدهای لشکر بازدید کند.روز هفتم مرداد ماه هفتادوپنج به ارتفاعات کفارستان می‌رسند. در دل ارتفاعات کفارستان که روزی جوانی او را دیده بودند، به خاطر کمبود فشار هوا دچار تنگی نفس می‌شود. او را برای مداوا به مقرهای پایین دست می‌رسانند اما دیگر دیر شده بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۸
lib man